-
" بهشت و جهنم ایرونی "
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1390 04:04
میگن یه روز نگهبان بهشت میره پیش خدا گلایه میکنه که: آخه خدا، این چه وضعیه آخه؟ ما یک مشت ایرونی داریم توی بهشت که فکر میکنن اومدن خونه باباشون! به جای لباس و ردای سفید، همه شون لباس های مارک دار و آنچنانی میخوان! بجای پابرهنه راه رفتن کفش آدیداس پاشون میکنن. ادامه مطلب یادت نره هیچ کدومشون از بالهاشون استفاده نمیکنن،...
-
" عشق پدر به پسر "
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1390 03:59
مردی 85 ساله با پسر تحصیل کرده 45 ساله اش روی مبل کنار پنجره نشسته بودند که ناگهان کلاغی کنار پنجره شان نشست. پدر از فرزند پرسید این چیه و پسر پاسخ دادکلاغ.پس از چند دقیقه دوباره پرسید این چیه؟ پسر گفت بابا گفتم که بهتون کلاغه .بعد از مدتی پیرمرد برای سومین بار پرسید این چیه و پسر با عصبانیت کامل جواب داد:کلاغه کلاغ !...
-
" به یاد داشته باش "
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1390 03:53
به یاد داشته باش هر وقت دلتنگ شدی به آسمان نگاه کن.کسی هست که عاشقانه تو را مینگرد ومنتظرتوست.اشک های تورا پاک می کند ودستهایت را صمیمانه می فشارد.تورا دوست دارد فقط به خاطر خودت. واگرباورداشتی می بینی ستاره ها هم با تو حرف می زنند. باورکن کهبا او هرگزتنها نیستی.فقط کافیست عاشقانه به آسمان نگاه کنی....
-
" چای نعناع,بوسه ی گرم... "
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1390 03:44
ا ی کاش با عشق نمی آمدی تا با دلزدگی بروی ای کاش دوستانه می آمدی تا سلامی بگویی احوالی بپرسی درددلی بکنی چای نعناع بنوشی سیگاری با دود سبز بکشی بوسه ای گرم بر گونه ام بزنی و بروی... حال که اینچنین سرد می روی یادت باشد چیزی به جا نگذاری مبادا برگردی و اشکهایم را ببینی...
-
" په نه په "
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1390 03:41
پشه نشسته رو پام داره خونمو می خوره , دستم رو بردم بالا بزنمش یهو داداشم میگه می خوای بکشیش؟! پَـــ نَ پـَـَـ خونش رو خورده می خوام بزنم پشتش آروغ بزنه ببرم بخوابونمش !! ********************* اسپری سوسک کش زدم به سوسکه، سوسکه افتاده به پشت دست و پا میزنه...هم خونه ایم اومده میگه داره جون میده..؟ پـَـَـ نَ پـَـَــــ...
-
گزیده سخنان پایولوکوییلو
سهشنبه 18 بهمنماه سال 1390 01:07
با آنچنان عشقی در قلبت زندگی کن که اگر اشتباها به جهنم رفتی, خود شخص شیطان تو را به بهشت باز گرداند. هنگامی که آرزوی چیزی را داری سراسر کیهان همدست می شوند تا بتوانی این آرزو را تحقق بخشی. عشق یعنی خدا, و مرگ به معنای آن است که یک قطره از این عشق, به سر چشمه اش باز گردد. نه بر روی اهانتها و تحقیر های انسان ها حساب کن...
-
گفته های ویلیام شکسپیر
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1390 03:34
می بینید که یک شمع کوچک شعله های خود را تا کجا می گستراند, بنابراین رفتار مناسبی را در دنیا منعکس کنید. در سینه ی خود شراره ای آسمانی دارم که نامش وجدان است. برای دشمنانت کوره را آنقدر داغ مکن که حرارتش خودت را هم بسوزاند. هیچ چیز, بد یا خوب نیست. تنها نیروی اندیشه است که بدی و خوبی و سعادت و شقاوت را می آفریند. پول...
-
دستان کوچک عشق
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1390 01:41
...زیر گلهای رز تابستانی زمانی که رزهای معطر سرخ رنگ در تاریکی برگهای قرمز جنگلی پنهان می شوند, عشق, با دستان کوچکش, به سوی تو می آید و تو را لمس می کند, با هزاران خاطره و از تو می پرسد, سوالات زیبایی را که هرگز پاسخی برای آنها نخواهی یافت.
-
بهشت بدون ابر
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1390 01:21
اوه خدای من... تا دو روز دیگر, هر لحظه از خودم خواهم پرسید که آیا چنین خرسندی فقط یک رویا نبود. به نظر من, احساسم یک احساس زمینی نیست, من هنوز هم نمیتوانم چنین بهشت بدون ابری بودن را در وجودم درک کنم.
-
عشق
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1390 00:15
واقعیت این است که تنها یک ارزش نهایی در زندگی وجود دارد و ان عشق است. داستان عشق مهم نیست توانایی عاشق شدن اهمیت دارد. شاید تنها نگاهی باشد که ما را به ابدیت متصل مینماید.
-
" رد پا ... "
یکشنبه 16 بهمنماه سال 1390 20:09
به روی خاطرات من همیشه ردپای تو اگر چه مانده در دلم سکوت سبز جای تو چقدر خسته می روی از این دیار گریه زا کجا بدون سایه ات ؟ کجا بدون من کجا؟ نگاه سرد و مبهمت به روی پلک های من قدم نمی زند چرا ؟ نمی رسد به داد تن ؟ همین که حرف می زنی بهانه رنگ می شود همین که شعر می شوم دل تو سنگ می شود شب از گلایه های من به سوی روز...
-
" داستان عشق "
یکشنبه 16 بهمنماه سال 1390 20:01
در روزگارهای قدیم جزیره ای دور افتاده بود که همه احساسات در آن زندگی می کردند: شادی، غم، دانش عشق و باقی احساسات . روزی به همه آنها اعلام شد که جزیره در حال غرق شدن است. بنابراین هر یک شروع به تعمیر قایقهایشان کردند. اما عشق تصمیم گرفت که تا لحظه آخر در جزیره بماند. زمانیکه دیگر چیزی از جزیره روی آب نمانده بود عشق...
-
" قبر خالى "
یکشنبه 16 بهمنماه سال 1390 19:44
براساس یک ماجراى واقعى مورچه هاى نگران اطراف سنگ قبرت مى خزیدند و با هر خزش خود نبودنت را به یادم مى آوردند. پرندگان قبرستان ده دور افتاده مان وقتى دختر بچه اى چون من را بالا سر قبرمادرش مى دیدند برایم مى خواندند. انگارشعرپرنده ها، فصل ها را نمى شناخت. ردیف هایش اندوه داشت. مثل تمام ردیف هاى با نشان و بى نشان آدم هایى...
-
" امید بخش ترین آیه قرآن "
یکشنبه 16 بهمنماه سال 1390 19:33
در داستان جالبى از امیر المومنین حضرت على(علیه السلام ) به این مضمون نقل شده است که روزى رو به سوى مردم کرد و فرمود: به نظر شما امید بخش ترین آیه قرآن کدام آیه است ؟ بعضى گفتند آیه "ان الله لا یغفر ان یشرک به و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء"(خداوند هرگز شرک را نمى بخشد و پائین تر از آن را براى هر کس که بخواهد مى...
-
" عشق جوان "
یکشنبه 16 بهمنماه سال 1390 19:25
عشق جوان به دختر جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت، به او گفت پادشاه ، اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی ، خودش به سراغ تو خواهد آمد. جوان به...
-
" ایهاالعزیز "
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1390 04:39
پر کن دوباره کیل مرا ایهاالعزیز دست من و نگاه شما ایهاالعزیز رو از من شکسته مگردان که سالهاست رو کرده ام به سمت شما ایها العزیز جان را گرفته ام به سر دست و آمدم... از کوره راه های بلا ایهاالعزیز وادی به وادی آمده ام از درت مران وا کن دری به روی گدا ایهاالعزیز چیزی که از بزرگی تو کم نمیشود i ین کاسه را...فاوف...
-
" شکوه بهار "
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1390 04:28
بیا که بی تو بهارم بِسان پاییز است و شاخسار حیاتم به رنگ و بوی خزان بیا و همچو نسیمی عبور کن از من و بر نهال وجودم شکوفه ای بنشان بیا به صوت خوش الحان بخوان دعای بهار در آستانه تحویل در کنارم باش مُقلّب این قلب پر گناهم شو مُحوّل حال خراب و زارم باش بیا که هفت سین من امسال ناقص است به لطف سلامی تو کاملش گردان کبوتر...
-
" قنوت سبز "
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1390 04:22
خدا کند که دل من فقط برای تو باشد درون کلبه قلبم همیشه جای تو باشد مرا نسیم نگاهت به باغ آینه ها برد خوشا کبوتر عشقی که در هوای تو باشد قنوت سبز نمازم به التماس درآمد چه می شود که مرا خیری از دعای تو باشد به گور می برد ابلیس آرزوی دلش را اگر که تکیه دستم به شانه های تو باشد در این دیار، حریمی برای حرمت دل نیست بیا...
-
" شعر انتظار "
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1390 04:20
با چتر آبی ات به خیابان که آمدی حتماً بگو به ابر، به باران که آمدی نم نم بیا به سمت قراری که در من است از امتداد خیس درختان که آمدی امروز روز خوب من و روز خوب توست با خنده روئیت بنمایان که آمدی فواره های یخ زده یک باره وا شدند تا خورد بر مشام زمستان که آمدی شب مانده بود و هیبتی از ناگهان تو مانند ماه تا لب ایوان که...
-
" فریدون مشیری "
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1390 18:56
بی تو، مهتاب شبی ، باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم در نهانخانة جانم ، گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید : یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم...
-
" الو سلام "
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1390 18:52
الو؟ منزل خداست؟ این منم مزاحمی که آشناست هزار دفعه این شماره را دلم گرفته است ولی هنوز پشت خط در انتظار یک صداست شما که گفته اید پاسخ سلام واجب است به ما که می رسد ، حساب بنده هایتان جداست؟ الو .... دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد خرابی از دل من است یا که عیب سیم هاست؟ چرا صدایتان نمی رسد کمی بلند تر صدای من چطور؟ خوب...
-
" دل فروش "
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1390 18:50
گفتمش دل میخری پرسید چند ؟ گفتمش دل مال تو تنها بخند خنده کردو دل زدستانم ربود تا به خود باز آمدم او رفته بود دل زدستش روی خاک افتاده بود جای پایش روی دل جا مانده بود
-
" سخن زیبا "
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1390 18:49
در عرض یـک دقیقه یک نـــفر رو میشه خــرد کرد در عرض یـک ساعت یــکی رو میشه دوست داشت در عــــرض یــک روز مـیـشـــه عـــــــــاشق شــــــد ولی یک عمر طول می کشه ، کسی رو فراموش کنی عابدی را حکایت کنند که شبی ده من طعام بخوردی و تا سحر ختمی بکردی . صاحب دلی بشنید و گفت : اگر نیم نانی بخوردی و بخفتی ، بسیار از این فاضل...
-
" جملاتی زیبا از ولتر "
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1390 18:43
زندگی تصور میکنم که اگر کسی روزی یکربع ساعت فقط در فکر زندگی خود باشد و بیندیشد که آن را اصلاح کند هر ماه از زندگی او بهتر از ماه قبل خواهد شد. خوشبختی خوشبختی خانوادگی طولانیترین و محکمترین و شیرینترین سعادتهاست. شجاعت اگر با ناتوان خشمگین شوی دلیل بر این است که قوی نیستی. ظلم آخرین درجه فساد به کاربردن قوانین...
-
" دکتر شریعتی "
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1390 18:22
خدایا! به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ، بربیثمری لحظهای که برای زیستن گذشته است، حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگیاش سوگوار نباشم.. خدایا چنین زیستن را تو به من بیاموز، چگونه مردن را خود خواهم دانست... ای خداوند... ای خداوند! به علمای ما مسئولیت، و به عوام ما علم، و به مومنان ما روشنایی، و به روشنفکران ما...
-
" لیلی و مجنون "
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1390 18:14
مجنون و لیلی یک شبی مجنون نمازش را شکست بــی وضــــو در کوچـــه لیلا نشســـت عشق آن شب مست مستش کرده بود فــــارغ از جـــام الــستــش کــــرده بــــود ســجـده ای زد بـــر لــــب درگــاه او پــــُر ز لـــیلــا شـــــد دل پـــــر آه او گـــفت یا رب از چه خوارم کرده ای بــــر صلیب عـــشق دارم کرده ای جـــــام لیلا را به...
-
" اس ام اس "
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1390 16:24
هرکس زخدا می طلبد راحت جانی ، من طالب آنم که تو بی غصه بمانی.... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ فراموشم مکن ای یار جانی ، که در راه تو دادم زندگانی ، جوانی را به پایت پیر نمودم ، که من سرمایه ام بوده جوانی....
-
" رویای شیرین "
جمعه 7 بهمنماه سال 1390 20:53
*( رویای شیرین )* همیشه فکر میکنیم چرا باید به حرفهای دیگران گوش بدیم بدونه اینکه حتی به یکی از صحبتهای ما توجه کنند ! بعدشم مثل خیلی از آدمها که میرن تو تنهایی خودشون گم و گور میشن میریم یک گوشه و خودمونو مثل یک آدم خوشحال نشون میدیم یا بجای اینکه رفتار دیگران رو مورد برسی قرار بدیم فقط خودمونو سرزنش میکنیم , ( چه...
-
" تمام عمر همنشین "
پنجشنبه 22 دیماه سال 1390 13:39
شیوانا صبح زود از مقابل مغازه نانوایی عبور می کرد. دید نانوا عمدا مقداری آرد ارزان جو را با آرد مرغوب گندم مخلوط می کند تا در طول روز به مردم به اسم نان مرغوب گندم بفروشد و سود بیشتری به دست آورد. شیوانا از مرد نانوا پرسید:" آیا دوست داری با آن بخش از وجودت که به تو دستور این کار را داد و الآن مشغول انجام این کار...
-
" شیطان "
پنجشنبه 22 دیماه سال 1390 13:34
مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد.. در راه به مسجد و در همان نقطه... در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً...